جواب معرکه
اگر از من بپرسند یکی از خوشترین صداهایی که در مدرسه شنیدهای چیست، میدانی چه جوابی دارم؟ صدای زنگ آخر مدرسه!
زنگ آخر مدرسه را شاید بتوان با لذت چیزی مثل حکم آزادی از زندان برابر دانست. همانقدر شیرین، همان اندازه خوشایند. این تنها نظر من نیست ها! ربطی هم به این ندارد که کلاس چندم هستی. حتی ربطی به این ندارد که دانش آموز درسخوانی باشی یا آنهایی که از مدرسه فراری هستند. پایان یک روز درسی و فکر رفتن به خانه قند توی دل هر کسی آب میکند.
ما هر روز صبح به سختی دل از رختخواب میکنیم تا به مدرسه بریم. زنگهای اول و دوم خوب هستند، زنگ سوم را هم میتوان تحمل کرد. زنگ تفریحها که فوقالعاده هستند و شاید نیمی از انگیزه من برای مدرسه رفتن، همان زنگ تفریح باشد. اما امان از زنگ آخر. خب حق بدهید، چند ساعت نشستن سر کلاسهای گوناگون و پرکردن مغز با مطالب جدید آنقدرها هم آسان نیست. هر کلاسی که میگذرد احساس میکنم بخشی از شارژ من خالی میشود.
زنگ آخر که میرسد صدای قار و قور شکم با خواب آلودگی دست به دست هم میدهند تا حرکت عقربههای ساعت را کندتر کنند، مگر زمان میگذرد؟! دم به دقیقه به ساعت نگاه میکنم و هنوز وقت رفتن نیست. دلم برای معلمهای زنگ آخر میسوزد. برای آنها هم آسان نیست که یک کلاس پر از دانش آموزان خسته و خواب آلوده را که تمرکزی روی درس ندارند را روی نیمکتهای کلاس نگه دارد به طوریکه هوش و حواسشان هم به درس باشد. اما چارهای هم نیست، زنگ آخر هم باید بگذرد.
اما چه بگویم از لحظهای که صدای زنگ آخر شنیده میشود. در یک لحظه همه آن انرژی از دست برفته برمیگردد. انگار نه انگار ما همانهایی بودیم که تا چند دقیقه قبل چرت میزدیم. همه به سرعت برق و باد کاغذ و قلمشان را جمع میکنند. دلیل شادی زنگ آخر برای هر کسی چیز متفاوتی است. بعضیها مثل من همه زنگ آخر به ناهار فکر میکنند. تعدادی از بچهها به فکر شیطنتهای راه برگشت با دوستانشان هستند. چند نفری هم ذوق رفتن به کلاسهای غیر درسی و متفرقه را دارند.
در آخر با همه این چیزها، زنگ آخر مدرسه در کنار آن هم هیجان برای رفتن کمی هم دلتنگی به همراه دارد. دلتنگی از اینکه تا فردا دوست و همکلاسیمان را نمیبینیم و از جایی که خانه دوم ما است دوریم.